«مارگارت اتوود»، نویسنده مشهور کانادایی، شب گذشته ۲۶بهمن۱۴۰۱، جایزه شجاعت روزنامهنگاران کانادایی برای آزادی بیان را، به «نیلوفر حامدی» و «الهه محمدی» اهدا کرد. او اعلام کرد که آن دو در زندان هستند و قادر نبودند برای گرفتن جایزه به مراسم بیایند. هنگام سخنرانی او، تصاویری از نیلوفر حامدی، الهه محمدی، «مهسا امینی» و اعتراضات ایران پخش میشد.
این نویسنده کانادایی در حالی از روزنامهنگاران محبوس ایرانی یاد میکند که در اعتراضات سراسری ایران، نام او و یکی از کتابهایش سر زبان بسیاری از زنان ایرانی افتاد. بسیاری کتاب «سرگذشت ندیمه» اتوود را در این روزها خواندند. برخی آن را دوبارهخوانی کردند، بعضی پای سریالی که بر اساس رمان او ساخته شده نشستند، و عدهای با لباسهای مخصوص ندیمهها که اتوود به خوبی در کتاب آن را توصیف کرده و در سریال به تصویر کشیده شده، به خیابان آمدند تا بگویند بین گیلیاد و جمهوری اسلامی و بین ندیمههای کتاب و زنان ایرانی، تفاوتی نیست.
او در رمان سرگذشت ندیمه که سال ۱۹۸۵ منتشر شده، سرزمینی را به نام جمهوری گیلیاد به تصویر میکشد که یک حکومت مذهبی افراطی و تمامیتخواه دارد. آزادی شهروندان به آسانی پایمال میشود، اعتقاد به ادیان دیگر به جز دین رسمی حکومت ممنوع است، همجنسگرایی، سقط جنین، استفاده از وسایل پیشگیری از بارداری ممنوع، و مهمترین وظیفه زنان فرزندآوری است. زنان موهایشان را میپوشانند و حق داشتن دارایی، شغل و حتی خواندن و نوشتن ندارند.
شباهتهای جمهوری گیلیاد و جمهوری اسلامی و مطرح شدن نام این اثر ادبی در بحبوحه اعتراضات سراسری ایران، بهانهای شد تا با «آذر نفیسی»، نویسنده، پژوهشگر و استاد دانشگاه درباره کتاب سرگذشت ندیمه و اعتراضات ایران، و بهطور کلی نقش ادبیات در مبارزات اجتماعی گفتوگو کنیم. این گفتوگو با حضور «رقیه رضائی»، «ثمانه قدرخان» و «شیما شهرابی»، از اعضای تحریریه «ایرانوایر» برگزار شد.
خانم نفیسی میگوید مارگارت اتوود در یک فستیوال کتاب در کانادا، به خانم نفیسی با شوقوذوق گفته که کتابهایش در ایران ترجمه میشود: «من دیدم نه تنها کتابها ترجمه شده، که "سرگذشت ندیمه" به چاپ یازدهم رسیده است.» لبخندی میزند و ادامه میدهد: «هرکدام از ما یک رابطه قلبی با او داریم.»
زندگیهای ما داستانها را میسازند، یا ما در داستانها زندگی میکنیم؟
این روزها بسیاری از زنان ایرانی یا زنان افغانستانی فکر میکنند دارند در جهانی که خانم اتوود خلق کرده زندگی میکنند، چون شباهت زیادی بین سرزمین خودشان و گیلیاد میبینند و احساس میکنند کتاب، زندگی آنها را پیشگویی کرده است. ادبیات و زندگی چه پیوندی با هم دارند؟
آذر نفیسی در پاسخ به این سوال میگوید: «حداقل برای من ارتباط میان زندگی یا واقعیت و تخیل، یک مشغله ذهنی مداوم بوده و به این نتیجه هم رسیدهام که هر دو کار، در آن واحد انجام میگیرد. یعنی آنچه را میخوانیم، روی درک ما از زندگی تاثیر میگذارد.
رمان یا ادبیات، زندگی را به ما نشان میدهد که ورای واقعیت میرود و در جستجوی حقیقت است. به این خاطر هم است که برخی از خوانندگان در ایران، خودشان را با کتابهای اتوود اخت میدانستند و فکر میکردند شرححال آنهاست. اتوود کاملا از جمهوری اسلامی اطلاع دارد و کتابش را هم با اشاره به جمهوری اسلامی تمام میکند. اگر یادتان باشد، در آخر کتاب از کنفرانسی در آینده صحبت میشود که درباره دو کشور دینسالار و یکتاسالار جمهوری اسلامی و جمهوری گیلیاد است. این اشارهای به نزدیکی این دو کشور است. جمهوری گیلیاد کاملا بر روی چیزهایی که جمهوری اسلامی بر آن پایهگذاری شده، پایهگذاری شده است. در حقیقت، زنان در این سرزمین زن نیستند، و ضعیفه هستند.»
به عقیده خانم نفیسی، مهمترین کار اتوود در این کتاب فضاسازی است: «اتوود، آن فضای خفقانزده را که ترس مثل خون در رگها جریان دارد برای ما زندگی میکند؛ بهطوری که من با چند نفر از دوستان در ایران صحبت میکردم، میگفتند ما نمیتوانیم این کتاب را بخوانیم، چون انگار داریم برای بار دوم در جمهوری اسلامی زندگی میکنیم.»
آذر نفیسی توضیح میدهد که ادبیات و زندگی مکمل یکدیگرند و میگوید: «در حقیقت ما احتیاج داریم به ادبیات که برای ما واقعیت پنهان را تفسیر کند و احتیاج داریم به زندگی که دستمایه ادبیات شود و تخیل را به دور آن و برای آن شکل بدهیم.»
همذاتپنداری زنان ایرانی با داستان «سرگذشت ندیمه» چقدر به آنها جرات بیشتری برای مبارزه میدهد و یا چقدر آنها را دچار سرخوردگی میکند؟ کاراکترهای داستان ندیمه همه قهرمان نیستند که اثرانگشتی از خود باقی بگذارند، برخی تن به سرنوشت دادهاند و منفعل ماندهاند.
آذر نفیسی، نویسنده کتاب «لولیتا خوانی در تهران»، در پاسخ به این سوال میگوید: «ما نباید فقط یک کتاب را بخوانیم برای آن که با آن موافقیم یا این که موقعیت ما را شرح میدهد. یک کتاب ورای هم نویسنده و هم خواننده میرود و برای ما دنیایی را در درون خود ما باز میکند که تا قبل از آن نمیدانستیم وجود داشته است. از یک طرف داستان ندیمه پر از خفقان و سرکوب است، و از طرف دیگر پر از امید است، یعنی خود گفتن داستان برای ما امید میآفریند؛ برای اینکه در یک دولت توتالیتر، آن حکومت است که میخواهد هویت شما را بسازد، یعنی حکومت هویت تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و فردی شهروندان را غصب میکند و بهجایش یک واقعیت جعل شده میگذارد. ما از طریق خواندن، ورای آن واقعیت جعل شده میرویم و مساله را درک میکنیم. میفهمیم چطور باید مبارزه کنیم.»
آیا مبارزه زنان ایرانی شباهتی به مبارزه ندیمهها در داستان خانم اتوود دارد؟
برای من یکی از جالبترین مسائل در خصوص خیزش مردم ایران، بهخصوص زنان، شعار «زن، زندگی، آزادی» است. از اینجا میفهمیم که این خیزش یک خیزش سیاسی نیست و یک خیزش وجودی است، و بههمین جهت است که ما بعد از کلمه زن، زندگی و آزادی را داریم. زنها در ایران و کشورهای توتالیتر مثل افغانستان، برای وجود و زندهماندنشان مبارزه میکنند. من یادم است یکی از چیزهایی که زمانی که ایران بودم خیلی اذیتم میکرد، این بود که بهعنوان یک زن، بهعنوان یک انسان، بهعنوان یک معلم، بهعنوان یک نویسنده، همه این عنوانها را جمهوری اسلامی از من گرفته بود و بعد با حجاب در حقیقت میخواست وجود مرا نامرئی کند. چیزی که در داستان ندیمه هم اتفاق میافتد.»
در گیلیاد حتی اسم ندیمهها هم از آنها گرفته میشود. ندیمهها با نام فرمانده خود نامیده میشوند. به این صورت که پیشوند Of اول اسم فرمانده آنها آورده میشود و نام ندیمه عوض میشود. مثلا Offred، اسم ندیمه کسی به نام Fred است.
خانم نفیسی اتفاقا به آنچه آفرد در بخشی از این داستان میگوید، اشاره میکند: «آفرد میگوید مقاومت برای من مهم است چون هیچ روشنایی نمیتواند بدون سایه باشد، و هیچ سایهای بدون روشنایی. بههمین دلیل یک صندلی، نور آفتاب، گلها، هیچکدام را نباید دستکم بگیریم. لذت بردن از همه اینها یک آزادیهای ناچیز است که به امکانات بزرگ میرسد.»
او سپس نقبی به تلاشهای کوچک و فروتنانه زنان ایرانی میزند: «خود ما را در ایران ببینید، درست از همین شروع کردیم. اول از چه شروع شد؟ یکذره موهایمان را بیرون گذاشتیم، بعد یک کمی بیشتر روسری را عقب دادیم و کمکم روسری را پایین کشیدیم؛ تا امروز که روسریها را درون آتش میاندازیم. بههمین جهت روزنهای را که رمان برای ما روشن میکند، روزنه مهمی است و امکانات ما را به ما یادآوری میکند.»
صحبتهای خانم نفیسی تمام تلاشهای کوچک و امیدوارانه ندیمهها برای امید داشتن و چشیدن طعم کمی آزادی را به یادمان میآورد. شخصیت داستان حتی سعی میکند حمام رفتن را برای خودش شاعرانه کند و فضای آزادی و رهایی برای خود بسازد. مثل قسمتی که مینویسد: «حمام یک ضرورت است، اما فرصت مغتنمی هم هست. فقط برداشتن لفافهای سفید و روبنده، فقط حسکردن دوباره موهایم با دستهای خودم، فرصتی طلایی است.»
آذر نفیسی با یادآوری صحنهای از کتاب که نگهبان میخواهد صورت ندیمه را ببیند و ندیمه شیطنت میکند، صورت خود را به او نشان میدهد و میگوید: «این سرپیچیهای کوچک است که مبدل به مقاومتهای بزرگ میشود.»
زنان ایران هر روز کاری انجام میدهند که حکومت را یک گام به عقب برانند و زندگی را تجربه کنند. آنها در حقیقت در شرایط آخرالزمانی داستان خانم اتوود زندگی و مقاومت میکنند. چقدر آنها از ادبیات الهام میگیرند؟
آذر نفیسی معتقد است مردم در ایران این فضا را زندگی کردهاند. در این فضا نفس کشیدهاند و در این فضا مقاومت را بهوجود آوردهاند: «بههمین دلیل است که این کتاب انقدر میتواند تاثیرگذار باشد. همیشه ما واقعیت را با یک فاصله درک میکنیم، اما کاری که داستان میکند این است که واقعیت را برای ما معنا میکند، بههمین جهت داستان یک قدم جلوتر از زندگی میرود. یعنی تفسیر گذشته است، نگاهی به حال و بهوجود آوردن یک امکاناتی در آینده است. این کاری است که تخیل برای ما انجام میدهد. با گفتن داستان، ما داستان را از غاصب میگیریم و مال خودمان میکنیم و با خواندن داستان، ما هم مثل نویسنده شریک میشویم در داشتن آن داستان. بههمین جهت، این داستان الان مال ماست و گویای ماست.»
اما این داستان توسط نویسندهای نوشته شده که کمتر از زنانی مثل زنان ایرانی یا زنان خاورمیانه، نابرابری جنسیتی و تبعیض علیه زنان را زندگی کرده است.
خانم نفیسی میگوید اتوود یک جایی تعریف میکند که تمام واقعیتهایی که در داستان اتفاق میافتد در غرب اتفاق افتاده، حتی حجاب زنان. همانطور که میدانید، ورمنها و گروهی از مسیحیان هستند که زن را در قرون وسطی پوشیده میخواستند. اتوود میگوید کابوس تاریخ را بازگو کرد. خودش مدتی در اروپای شرقی زندگی میکرده و بههمین جهت ساختار آن جامعه را در نظر داشته. اینکه چطور توانسته واقعیتی را که دچارش نبوده به این صورت واقعگرایانه همراه تخیلاش ساختار دهد، هنر اوست. فکر میکنم ما موقع نوشتن دو کار را با هم انجام میدهیم، یکی این که فرو میرویم در تجربه، و یکی فاصله میگیریم از تجربه که بتوانیم بنویسیم؛ اگر خودت قهرمان یا یکی از شخصیتهای داستان شوی، نمیتوانی با این فاصله بنویسی.
این روزها بسیاری از افرادی که از ناحیه چشم آسیب دیدهاند، خانوادههای داغداری که عزیز از دست دادهاند و آنها که عزیزانشان در زندان هستند، همه از امید حرف میزنند. «جون آزبورن» داستان سرگذشت ندیمه هم در سختترین شرایط به آینده امیدوار است، که این امید، از تصورش برای نجات خود و دیگران برمیآید. در این شرایط امید به براندازی نظام ضد زن جمهوری اسلامی هم بسیار زیاد است. این امیدواری فکر میکنید چقدر میتواند در موفقیت موثر باشد، مثل امیدی که قهرمان داستان را به جلو میبرد؟
آذر نفیسی یاد سخنی از «واتسلاف هاول»، نویسنده و سیاستمدار اهل چک میافتد: «جمله را به خوبی به یاد ندارم. نقل به مضمون میگوید امید به معنای خوشبینی نیست، به معنای این نیست که ما میخواهیم از کاری که میکنیم بهره ببریم، بلکه امید به این معنا است که ما این کار را میکنیم بهرغم چیزی که ممکن است اتفاق بیفتد، چون فکر میکنیم کار درستی است. خودم درباره ایران فکر میکنم ما الان در یک خیزش، در یک جنبشی قرار گرفتیم که فرد دارد چشمش را میدهد، زندگیاش را میدهد، نه بهخاطر این که حتما فردا خوب یا بد میشود بهخاطر این که زندگی یعنی آزادی. این عمل به شکل خودکار انجام میشود.
گاهی نمیتوانم شبها بخوابم، فکر میکنم چطور ممکن است؟ این همه شجاعت از کجا آمد؟ این از همان امید میآید، یعنی قلبتان شکسته و شما باید این قلب را دوباره سازی کنید.»
آیا پیش از این هم سابقه داشته که مبارزات سیاسی و اجتماعی شبیه اتفاقی در یک داستان یا اثر هنری باشند، یا از ادبیات نشات بگیرند؟
آذر نفیسی، «ویکتور هوگو» و بینوایان را مثال میزند و میگوید: «این اتفاق تا بهحدی افتاده که خود ستمکاران از نوشتن میترسند. بهترین مثالش "سلمان رشدی" است. من از خودم میپرسم که این مرد بهجز كلمات، آیا اسلحه دیگری داشت؟ نداشت. اسلحه او کلماتش بودند، اما این کلمات بر یکی از قدرتمندترین مردان این جهان یعنی "آیتالله خمینی" آنقدر گران آمد که مرگ سلمان رشدی را خواستار شد. این نشان دهنده این است که چقدر ادبیات درست بهخاطر نزدیکی و همزادی با واقعیت برای ظالمان وحشتناک است.»
او در پایان این گفتوگو به نقل قولی که از «منیرو روانیپور»، دیگر نویسنده مشهور ایرانی اشاره میکند: «منیرو روانیپور گفته آن دوره که در ایران بوده و در حال فرار از دست رژیم، به داستانهای دیگران گوش میکرده و خاطرات خودش را مینوشته. گفته گوش دادن به قصههای دیگران و نوشتن خاطرات، ضد افسردگی و آسیب روانی است. مینویسم تا آنها نتوانند من را بکشند، مینویسم برای آنکه زنده بمانم. این همان چیزی است که ما از ادبیات میخواهیم. ادبیات پاسدار خاطره است. حتی اگر جمهوری اسلامی و گیلیاد هم نباشد، ما هر دقیقه میمیریم و زنده میشویم، خاطرهنویسی امر مهمی است، مخصوصا در کشورهایی مثل ایران.»
از او میخواهیم با شنیدن این کلمات، اولین جمله ذهنیاش را بگوید:
گیلیاد: جمهوری اسلامی.
مهسا امینی: یادم میافته به زن، زندگی، آزادی.
سرگذشت ندیمه: سرگذشت همه ما زنان در ایران.
No comments:
Post a Comment