سحر بختیاری، شهروندخبرنگار، تهران
این گزارش روایت یک شهروندخبرنگار از حضور دوباره خودروهای موسوم به «گشت ارشاد» در خیابانهای تهران است. او روز دوشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۲ از شمال تهران تا مرکز شهر را بدون حجاب اجباری در خیابان قدم زده و با افرادی شبیه خودش گفتوگو کرده است.
«سعید منتظرالمهدی»، سخنگوی نیروی انتظامی جمهوری اسلامی روز یکشنبه ۲۵تیر۱۴۰۲ اعلام کرد گشتهای خودرویی و پیاده از «یوم» جاری با کسانی که به گفته او پوششِ «خارج از عرف» دارند و همچنان بر «هنجارشکنی» خود اصرار دارند، برخورد خواهند کرد.
***
ماشینهای نامریی
کمی از گرمای هوا گذشته است و دلت میخواهد تازه پا به خیابان بگذاری که ترس تمام وجودت را میگیرد. روسری را روی سرت میاندازی اما چهرهات را که در آیینه میبینی، از خودت متنفر میشوی. آن را برمیداری و دور گردنت میاندازی. به خودت جرات میدهی و میگویی: « نترس!»بعد هم روسری را داخل کیف میگذاری و پیله خانه را میشکنی و به پاتوق همیشگی، «باغ فردوس»، نزدیک میدان «تجریش» میروی و میبینی که تقریبا هیچ چیز در خیابانها تغییر نکرده است. هنوز هم دختران تیشرتپوش و رنگی رنگی با موهایی به رنگ تابستان که از گرما بالا بسته و یا کوتاه کردهاند، در خیابان قدم میزنند. سرشان را بالا میگیرند و به چشمهای زنان دیگر نگاه میکنند تا به آنها هم جرات بدهند.
اما چیزی در این میان معادله را به هم میزند؛ یک «ون» سفید با خطهای سبز. این خودرو برای اکثر زنان ایرانی یادآور مرگ «مهسای ایران» («ژینا (مهسا) امینی») است.
سه زن چادری جلوی آن ایستادهاند و دو مامور مرد هم پشت زنان چادری مشغول نظارت و احتمالا کمک به آنها هستند. اما گویی نامرییاند و کسی آنها را نمیبیند. وقتی از جلویشان رد میشوی، اگر ظاهرت مانند عرفی نباشد که آنها ساختهاند، حتما این جملات را میشنوی: «خانمم، حجابت رو رعایت کن»، «روسری رو از دور گردنت بردار و بنداز روی سرت» و یا «خانمم بیا اینجا ببینم، با شمام، وایسا». اما کسی حتی سرش را برنمیگرداند که جواب آنها را بدهد.
دختران تابستانیپوش با موهایی رها، بدون حجاب بر سر از کنارشان عبور میکنند و هر از گاهی هم یکی به آنها تشری میزند: «به تو مربوط نیست!»
اما ماموران زن چادری علیرغم این که سعی میکنند اعتماد به نفس خود را به رخ بکشند و به پشتوانه قانون هر طور که دلشان میخواد رفتار کنند، با نگاههای تحقیرآمیز زنان رو به رو میشوند و متلکهایی که هر جملهاش آنها را صدها گام به عقب میبرد؛ مثل حرفی که «سمیرا» قهوه در دست، در حال عبور در جواب تذکر یکی از این ماموران میگوید: «تا کی میخواین اینقدر ارزون بمونید؟ به خاطر چهار تا بن خرید و اضافه کاری خودتونو تحقیر نکنید!»
زن عصبانی میشود و میگوید: «واستا ببینم!»
سمیرا میایستد ولی زن حتی یک قدم هم جلو نمیرود و میگوید: «سریع روسریت رو سرت کن!»
بعد حتی بدون این که منتظر شود و ببیند که سمیرا روسری خود را سر کرده است یا نه، راهش را میکشد و به سمت ون میرود.
سمیرا کمی جلوتر با من هممسیر میشود و میگوید که تمام این روزها به زن بودنش افتخار کرده است، چون زنهای شجاعی را میبیند که نمیخواهند به عقب برگردند و خودش هم دیگر حاضر نیست با تن دادن به حجاب تحقیر شود.
دوربین به دستان میدان ونک
اما پیاده که به میدان ونک میرسی، اوضاع کمی تغییر میکند. سمت شمال شرقی میدان یک ون دیگر ایستاده است. دو زن چادری در پیادهرو، رو به روی هم ایستادهاند و مردم گویی دارند از گیت رد میشوند. ماموران زن بعضیها را نگه میدارند و به برخی دیگر اجازه عبور میدهند. دو پلیس مرد هم به ماشین تکیه دادهاند و آبمیوه میخورند و درباره گرمای هوا حرف میزنند.
۱۰۰ متری مانده است به ونها برسی. دخترانی که از آن مسیر میآیند، به ظاهرت که نگاه میکنند، خبر میدهند: «ماشین گشت ایستاده، از اون طرف میدون برو!»
و تو اگر کمی خوششانس باشی و یکی از این دختران که از آن طرف رد میشوند، در مسیرت قرار بگیرند، در عرض چند ثانیه ماشین گشت ارشاد با تمام مامورانش را دور میزنی. با خودت فکر میکنی که یعنی اینها آنقدر باهوش نیستند که بدانند خیلی از ما از آنجا رد نمیشویم یا حتی اگر رد شویم هم ترسی بابت هزینهای که میدهیم، نداریم؟
در میدان ونک ماموران زن دوربین دیجیتال به دست، سخت مشغول کارند. هر از چندی یک نفر را به زور نگه میدارند، با دوربین از چهرهاش عکس میگیرند و در گوشهای فرم مشخصات فردیِ کسی را که نگه داشتهاند، پر میکنند؛ فرمی که در آن نام، نام خانوادگی، نام پدر، شماره ملی، شماره تلفن، آدرس خانه و محل کار ذکر میشود.
«مریم» یکی از همین دخترانی است که به زور در میدان ونک او را نگه داشته و از او عکس و اطلاعات شخصی گرفتهاند.
این دختر جوان با عصبانیت میگوید: «به من گفتن که اگر داد و بیداد بیخود کنی، سوار ون میکنیم و میبریمت، الکی شلوغ بازی در نیار و اطلاعاتت رو بده و برو!»
مریم شرح میدهد که چند بار تاکید کرده بودند: «اگر اطلاعات اشتباه بدهی، چک میکنیم و دروغ گفته باشی، باید سوار ون بشی و خانوادهات باید از وزرا ببرنت.»
در نهایت او اطلاعاتش را داده و این طور که میگوید، یکی از ماموران زن به مامور زن دیگر گفته است که استعلام بگیرد و بعد از ۲۰ دقیقه معطلی، رهایش کردهاند. مریم میگوید حداقل نام ۲۰ نفر با اطلاعات و مشخصات روی برگهها ثبت شده است.
مردان پلیس در نقش ناظمان مدرسه
در میدان ونک چیزی که گاهی توجه را جلب میکند، این است که ماموران زن گاهی برای نگه داشتن زنانی که به آنها توجهی ندارند، صدایشان بالا میرود و ماموران مرد برمیگردند و مثل ناظمان مدرسه میگویند: «خانم چه خبره؟ بیا اینجا ببینم!»
بعد هم در نقش مدافع ماموران زن، اخمهایشان را در هم میکشند و با حالت طلبکارانهای جلو میروند که ماجرا را فیصله دهند. ماموران زن هم بادی به غبغب میاندازند که بله، اینطور است.... ما تنها نیستیم…!
No comments:
Post a Comment